امروز به طرز احمقانه ای غرق توهماتم . 

 فکرهایی که وهم انگیز و سرد اند.

 دلشوره هایی که خودم بجان خودم میندازم. 

 انگار از پریشانی لذت میبرم.

 روحم با جسمم در نبردی است نابرابر و من گوشه ای ایستاده و میخندم به این فانتزیه تاسف وار.

 اینروزها تلخ و سیاه ام ، مثل تابلویی خوفناک،گوشه انباری، که نقاشش هم نمیداند با کدام جنون چنین نابهنجاری را کشیده است 

 خودم از افکارم میترسم بوی زندگی نمیدهند.    





آدنا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها